کد مطلب:150375 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:329

حق محوری و حق طلبی
مدرسه ی حسینی، مدرسه ی تربیت انسانهایی است كه بر محور حق بگردند و حق را میزان و معیار خویش در همه ی امور گیرند و در عمل جز ملاحظه ی حق، ملاحظه ای ننمایند و پیرو حق باشند كه این نشانه ی كمال تربیت آدمی است و حسین (ع) بزرگ آموزگار این مدرسه می فرماید:

«لا یكمل العق الا باتباع الحق.» [1] .

عقل به كمال نمی رسد مگر به پیروی از حق.

حسین (ع) در مكتبی تربیت یافته بود كه مقدم داشتن حق بر منافع شخصی و گروهی را اصل می دانست، چنانكه امیرمؤمنان علی (ع) فرموده است:

«ان افضل الناس عندالله من كان العمل بالحق احب الیه، و ان نقصه و كرثه، من الباطل و ان جر الیه فائده و زاده.» [2] .

همانا برترین مردم نزد خدا كسی است كه كار حق را از باطل دوست تر دارد، هر چند كار حق از قدر او بكاهد، و او را بیازارد؛ و باطل بدو سود رساند، و رتبت او را بالاتر گرداند.

آموزهای علوی در عمل حسینی جلوه دارد و پیروان مدرسه ی حسینی بدان راه می روند كه علی (ع) در وصیت خود پس از ضربت خوردن به دست پسر ملجم- كه نفرین خدا بر او باد- به حسین و حسین علیهماالسلام فرموده است:

«و قولا بالحق، و اعملا للاجر؛ و كونا للظالم خصما، و للمظلوم عونا.» [3] .


و حق را بگویید و برای پاداش آن جهان كار كنید؛ و با ستمكار در پیكار باشید و ستمدیده را یار.

این گونه بود كه حسین (ع) بر سر مردمانی كه سر در زندگی حقیر خود فرومی برند و خود در نظاره گران بی طرف مبارزه ی حق و باطل می انگارند، فریاد می زند كه:

«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه؟» [4] .

آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟

قیام حسین (ع) قیامی حق طلبانه بود برای شكستن صولت جائران و به زیر كشیدن دولت ستمگران كه او سزاوارترین كسی در چنین قیامی بود، چنانكه خود فرمود:

«ایها الناس، ان رسول الله- صلی الله علیه و سلم- قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول مكان حقا علی الله ان یدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفی ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق من غیر.» [5] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگری را مشاهده كند كه حرامهای خدا را حلال می سازد، عهد و پیمان الهی را زیر پا می گذارد، با سنت و قانون پیامبر مخالفت می ورزد، با بندگان خدا با دشمنی و از سر گناه رفتار می نماید، ولی در برابر چنین حاكمی با زبان و عمل نشورد و قیام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در یك جایگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشید كه اینان (امویان) پیروی از شیطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترویج نموده و حدود الهی را تعطیل كرده اند، و اموال عمومی را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شایسته ترین كسی هستم كه این وضع را تغییر دهم.

نهضت حسین (ع) نهضتی با این انگیزه بود، حركتی شكوهمند برای دفع باطل و اقامه ی حق.




تیغ لا چون از میان بیرون كشید

از رگ ارباب باطل خون كشید [6] .



او این چنین به پا خاست و پیروان خود را این گونه می خواست. وصیت او به برادرش محمد بن حنفیه، سندی است گویا بر اصل حق محوری و حق طلبی در مدرسه ی حسینی:

«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما؛ و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله و سلم.» [7] .

همانا من به منظور تباهگری و خودخواهی، و فساد و ستمگری قیام نكرده ام؛ و تنها برای اصلاح امت جدم محمد (ص) قیام كرده ام.

حسین (ع) در نامه ای كه برای شیعیان خود در بصره نوشت این حقیقت را اعلام نمود تا همگان بدانند كه قیام او قیامی حق محورانه و حق طلبانه بوده است. در آغاز این نامه چنین آمده است:

«فانی ادعوكم الی احیاء معالم احق، و اماته البدع.» [8] .

همانا من شما را به زنده كردن آثار و نشانه های حق و نابود كردن بدعتها فرامی خوانم.

سراسر زندگی حسین (ع) و مهمترین آموزه های مدرسه ی او بر حق محوری و حق طلبی سیر می كند. از زیباترین نمونه ی این آموزه ها حق طلبیهای حسین (ع) در دوران حكومت معاویه است.

روایت شده است كه میان حسین (ع) و معاویه در مورد قطعه زمینی در مدینه كه از آن حسین (ع) بود اختلاف پیش آمد و حق حسین (ع) در این مورد نادیده گرفته شد. حسین (ع) برای گرفتن حق خود سه راه پیش پای معاویه گذاشت و فرمود: «باید یكی از این سه پیشنهاد مرا بپذیری: یا حق من در این زمین را خریداری كنی، یا آن را در اختیارم بگذاری، یا در این مورد عبدالله بن عمر یا عبدالله بن زبیر را میان من و خودت حكم قرار دهی. و اگر هیچ كدام از این سه پیشنهاد را نپذیری راه چهار می خواهد بود كه صیلم است.» معاویه پرسید: «صیلم چیست؟» گفت: «افراد حلف الفضول را ندا می دهم و به حلف الفضول دعوت می كنم.» آنگاه در حالی كه خشمگین بود برخاست و از نزد معاویه رفت. در راه با عبدالله بن زبیر روبه رو شد و ماجرا را برای او باز گفت.


عبدالله بن زبیر گفت: «به خدا سوگند اگر افراد حلف الفضول را فراخوانی، اگر دراز كشیده باشم می نشینم، و اگر نشسته باشم همان دم برمی خیزم، و اگر ایستاده باشم همان دم راه می افتم، و اگر در حال راه رفتن باشم همان دم شروع به دویدن می كنم و جان خود را فدای جان تو می كنم، مگر اینكه او داد تو را بدهد.» چون سخن حسین به گوش عبدالله بن ابی بكر و مسور بن مخرمه رسید، آنان نیز به او همان را گفتند كه عبدالله بن زبیر گفته بود. وقتی این سخنان به اطلاع معاویه رسید. گفت: «ما را نیازی به صیلم نیست.» و برای حسین (ع) پیام فرستاد كه كسی را بفرست و مال خود را بگیر كه ما آن زمین را از تو خریداری كردیم. [9] .

حلف الفضول مظهر حق طلبی و دادخواهی در صدر اسلام بود و حسین (ع) با یادآوردن آن به مردمان فرهنگ حق طلبی و دادخواهی را زنده كرد.

مورخان ذكر كرده اند كه پیامبر اكرم (ص) بیش از بیست سال نداشت كه در پیمانی ضد ظلم و حق طلبانه شركت جست و آن را حلف الفضول نامیدند. [10] ماجرای حلف الفضول بدین قرار بود كه مردی از بنی زبید در ماه ذی القعده وارد مكه شد و كالایی داشت، عاص بن وائل سهمی آن كالا را خرید ولی از پرداخت بهای آن خودداری كرد؛ كار به مشاجره كشید و مرد زبیدی توان نداشت كه حق خود را بگیرد، پس ناچار بالای كوه «ابوقبیس» رفت و دادخواهی نمود و آزادگان و حق طلبان قریش را به دفاع از مظلوم و جلوگیری از ستمگری فراخواند و چنین گفت:



یا للرجال لمظلوم بضاعته

ببطن مكه نائی الحی و النفر



ان الحرام لمن تمت حرامته

و لا حرام لثوبی لابس الغدر [11] .



ای مردان (قریش) به داد ستمدیده ای برسید كه كالایش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طایفه و كسان خویش است.

حرمت خاص كسی است كه حرمت نگه دارد و آن كه جامه ی خیانت پوشیده است حرمتی ندارد.

پس بنی هاشم و بنی مطلب بن عبدمناف و بنی زهره بن كلاب و بنی تیم بن مره و بنی حارث بن فهر در خانه ی عبدالله بن جدعان تیمی جمع شدند و پیمان بستند كه هر


ستمدیده ای را یاری كنند و در گرفتن حق مظلوم همداستان باشند و اجازه ندهند كه در مكه بر كسی ستم رود. [12] .

پیامبر اكرم (ص) این پیمان را مایه ی افتخار می دانست و بعدها پس از هجرت به مدینه درباره ی شركت خود در این پیمان حق طلبانه و ضد ظلم و تعلق خاطر خود بدان، فرمود:

«لقد شهدت حلفا فی دار عبدالله بن جدعان لو دعیت الی مثله لاجبت، و ما زاده الاسلام الا تشدیدا.» [13] .

در خانه ی عبدالله بن جدعان در پیمانی حضور یافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوتم كنند اجابت می نمایم، و اسلام جز استحكام چیزی به آن نیفزوده است.

اسلام بر حق محوری و حق طلبی بنیان یافته است و مدرسه ی حسینی نیز متربیان خود را این گونه می خواهد كه حسین (ع) خود مظهر حق محوری و حق طلبی است. نقل شده است كه در دوران فرمانداری ولید بن عتبه بن ابی سفیان، برادرزاده ی معاویه كه از طرف او والی مدینه بود، امام حسین (ع) بر سر مالی با وی اختلاف پیدا كردو او راه زورگویی را در پیش گرفت. حسین (ع) در برابر او ایستاد و برای گرفتن حق خود و بیدار كردن مردمان و آشنا كردن آنان با حقوقشان حلف الفضول را یادآور شد و به وسیله ی آن حق طلبی نمود. از این رو خطاب به ولید بن عتبه فرمود:

«احلف بالله لتنصفننی من حقی او لاخذن سیفی ثم لاقومن فی مسجد رسول الله- صلی الله علیه و سلم- ثم لادعون بحلف الفضول.»

به خدا سوگند كه باید از در انصاف درآیی، وگرنه شمشیر خود را برمی گیرم و در مسجد رسول خدا (ص) می ایستم و (قریش را) به حلف الفضول دعوت می كنم.

عبدالله بن زبیر كه در آن صحنه حاضر بود گفت: «به خدا سوگند كه اگر (حسین بن علی) به حلف الفضول بخواند، شمشیر خود بر گیرم و همراه او برخیزیم تا حق خویش بستاند یا همگی جان بر سر این كار نهیم.»

چون ماجرا به گوش مسور بن مخرمه بن نوفل زهری رسید، او نیز همین سخن را


گفت. عبدالرحمن بن عثمان بن عبیدالله تیمی نیز چون خبر یافت همان گفت. این سخنان به ولید رسید و از سر ناچاری از زورگویی خود دست كشید و از در انصاف درآمد و حق حسین (ع) را پرداخت. [14] .

اینها همه آموزشهای والای مدرسه ی حسینی است تا انسانها پیوسته بر حق گام زنند و حقوق خود را بشناسند و از حق دفاع نمایند و حق طلبی را در زندگی خود حاكم كنند.


[1] اعلام الدين، ص 298؛ بحارالانوار، ج 78، ص 127.

[2] نهج البلاغه، كلام 125.

[3] نهج البلاغه، نامه ي 47.

[4] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، ص 335؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 608.

[5] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[6] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

[7] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 («لطلب النجاح و الصلاح» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 189 -188؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[8] الاخبار الطوال، ص 231.

[9] شرح ابن ابي الحديد، ج 15، صص 228 -227.

[10] الطبقات الكبري، ج 1، ص 128؛ يعقوبي بر آن است كه سن پيامبر (ص) هنگام شركت در حلف الفضول از بيست سال گذشته بود. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 17.

[11] محمد بن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، صححه و علق عليه خورشيد احمد فارق، الطبعه الاولي، عالم الكتب، بيروت، 1405 ق. ص 187؛ ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي، التنبيه و الاشراف، عني بتصحيحه و مراجعته عبدالله اسماعيل الصاوي دار الصاوي، القاهره، ص 179؛ مروج الذهب، ج 2، ص 270؛ ابوالطيب تقي الدين محمد بن احمد بن علي الفاسي المكي المالكي، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، حققه و وضع فهارسه عمر عبدالسلام تدمري، دارالكتاب العربي، بيروت، 1405 ق. ج 2، صص 163 -158؛ علي بن برهان الدين الحلبي، انسان العيون في سيره الامين المامون (السيره الحلبيه)، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، ص 132.

[12] سيره ابن هشام، ج 1، ص 145؛ المنمق، صص 189 -186؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 280؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 18؛ التنبيه و الاشراف، ص 179؛ مروج الذهب، ج 2، صص 271 -270؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علي الجوزي، الوفاء باحوال المصطفي، تحقيق مصطفي عبدالواحد، الطبعه الاولي، دارالكتب الحديثه، مصر، 1386 ق. ج 1، ص 136؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 41؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 15، صص 225 -224؛ البدايه و النهايه، ج 2، صص 356 -355؛ شفاء الغرام، ج 2، صص 159 -158.

[13] التنبيه و الاشراف، ص 180؛ و نيز ر. ك: سيره ابن هشام، ج 1، ص 145؛ الطبقات الكبري، ج 1، ص 129؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 283 -280؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 17؛ الوفاء باحوال المصطفي، ج 1، ص 136؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 41؛ البدايه و النهايه، ج 2، ص 357؛ شفاء الغرام، ج 2، صص 161، 159؛ السيره الحلبيه، ج 1، ص 131.

[14] سيره ابن هشام، ج 1، صص 146 -145؛ الكامل في التاريخ، ج 2، صص 42 -41؛ البدايه و النهايه، ج 2، صص 358 -357؛ السيره الحلبيه، ج 1، ص 132؛ و با قدري اختلاف در لفظ: انساب الاشراف، ج 2، ص 282؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 15، صص 227 -226.